سفارش تبلیغ
صبا ویژن

● رایحه ●

نظر
  • این بارگاه قدس که از عرش برتر است والا تبار خواهر سلطان دین رضا جنّات عدن اگر طلبى زین حرم در آى آیینه هاى بقعه آیین طراز او اینجا نماز را به خشوع و ادب گزار آدم به امر تو ز نهانخانه عدم اى خالقى که وصف جلال و جمال تو عقل نخست و صادر اول که نام وى با اشک چشم، ابر کرم بر سر یتیم خونى که داد سرور آزادگان «حسین» مسموم ز هر کین که جگر پاره هاى او خونى که دامن شفق از انعکاس آن  در منتهاى اوج بلاغت صحیفه اش عطر نبى رسد به مشام از کلام او اى واى من که عارض گلگون او به زهر شاهى که صدر مسند ارشاد، گاه بحث ابن الرّضا چو «عیسى» و «یحیى» به کودکى عمرى به جرم عصمت و تقوى و زهد و علم نوح زمان و قطب جهان کز حریم غیب کاین در به روى خلق دو عالم گشوده دار توفیق گفت و طبع «ریاضى» چو گل شکفت آرامگاه دختر موسى بن جعفر است فخر زنان عالم و خاتون محشر است کاین آستان عرش نشان، هشتمین در است روشنگر تشعشع خورشید خاور است کاین فرش زیر پاى تو، جبریل را پر است تا سر سراى منزل هستى مسافر است از عقل و فهم و وهم و گمان جمله برتر است زیب اذان و زیور محراب و منبر است با ابر تیغ، صاعقه یى بر ستمگر است مرهون حسن تربیت و شیر مادر است در طشت از شماره فزون تر ز اختر است همرنگ داغ در جگر لاله مضمر است گویى «زبور» دیگر و «داود» دیگر است عطرى که رشک مشک و عبیراست و عنبر است همچون شعار آل على، سبز منظر است عقل مجسّم آمد و علم مصوّر است قطب و امام و مرشد و مولا و مهتر است در حلقه محاصره چند لشکر است خلق خداى را به خداوند رهبر است تا خاک ما به آب ولایش مخمّر است آنجا که آفتاب هم از ذَرّه کمتر است سالى که کار آینه کارى، میسّر است

  • پاکیزه گوهر صدف عصمت بتول عزّت نگر که حرمت طوف حریم او هر سر بر آستان ملک پاسبان او در زیر پاى زائر این بارگاه قدس بس ساطع است نور نماز و دعاى خلق جز آن که سر ز عجز بساییم روى خاک یا رب به حق قافله سالار انبیإ یارب به حق سیّد و سالار اولیا یارب به حق «فاطمه» آن کوثرى که او یارب به «مجتبى» که شباب بهشت را یارب به خون شاه شهیدان کربلا یارب به حقّ سید سجّاد آن امام یارب به علم حضرت باقر که گاه موج یارب به صدق حضرت «صادق» که تا ابد یارب به حلم حضرت سلطان دین «رضا» یارب به حق جود امام نهم «جواد» یارب به حرمت «حسن» عسکرى که او یارب به حق قائم بر حق امام عصر یارب به حقّ عصمت «معصومه» کز شرف خورشید شعله اى ز شعاع رواق او سال هزار و سیصد و هشتاد و نه بود یعنى که نور دیده زهراى اطهر است با حرمت طواف امامان برابر است ساییده شد بهشت برینش مقرّر است گیسوى حور و یال ملک، مفرش در است با ساق عرش ساحت گیتى منوّر است از ما به پیشگاه خدایى چه در خور است آن صدر کائنات که آخر پیمبر است کز وجه او تجلّى اللّه اکبر است اُمُّ الائمه عصمت کبراى داور است در باغ خلد، سید و سالار و سرور است کآزرده حنجر از دم خونین خنجر است کز اُم و اَب تقارن سعد به اکبر است دریاى بى کران پر از دُرّ و گوهر است چون آفتاب بر سر دین سایه گستر است آن کز شرف، مدام نگهبان کشور است کز عشق، همچو مهر فلک، ذرّه پرور است نقش نگین حلقه چندین مُعَسْکر است کانگشت او به گردش افلاک محور است او را پدر امام و امامى برادر است تا نور او در آینه ها زیب و زیور است سالى که کار آینه کارى، میسّر است سالى که کار آینه کارى، میسّر است