سفارش تبلیغ
صبا ویژن

● رایحه ●

نظر

* برای نابودی یک ملت دو راه وجود دارد: یا آنها را به قدرتی وابسته کنی یا وادارشان کنی به رهبرانی که خود برگزیده‌اند، پشت کنند.

ژان پل سارتر- نویسنده و فیلسوف فرانسوی

قرن نوزدهم

*************************************************************

* کتابخانه خوب مانند درخت همیشه سبزی از دانش است که در تمام فصول سال شکوفه می‌دهد.

ریچارد شریدان- نویسنده و سیاست مدار ایرلندی

قرن هجدهم

*************************************************************

* به من بگو چه می‌خوری تا بگویم که کیستی.

آنتلم ساوارین

قرن هجدهم

*************************************************************

* انسان عاقل، فرصت‌ها را می‌آفریند و منتظر پیدا شدن آنها نمی‌شود.

فرانسیس بیکن- فیلسوف، سیاستمدار و حقوق‌دان انگلیسی

قرن شانزدهم

*************************************************************

* مهربان باش اما خالص؛ عاشق باش، اما عفیف.

جرج گوردن بایرون- شاعر انگلیسی

قرن هجدم

*************************************************************

* نبوغ، یک درصد الهام و نود ونه درصد عرق ریختن است.

توماس ادیسون- مخترع آمریکایی

قرن نوزدهم

*************************************************************

* اگر دوست داری که دوستت بدارند، دوست بدار.

لوسیون سندکار- نویسنده و فیلسوف یونانی

65 میلادی

*************************************************************

* انسان کوشا همیشه زمانی برای فراغت خود می یاید، ولی یک فرد تنبل هرگز.

دکتر ساموئل جانسون- نویسنده انگلیسی

قرن هجدهم

*************************************************************

* وقتی که درمان‌های بی‌شماری برای یک بیماری پیشنهاد می‌شود، به معنی آن است که بهبودی در کار نیست.

آنتوان چخوف- نویسنده بزرگ روس

قرن نوزدهم

*************************************************************

* جایی برای ایستادن به من بده تا زمین را به حرکت درآورم.

ارشمیدس- دانشمند یونان قدیم

286 قبل از میلاد

*************************************************************

* سعادتمند کسی است که قادر به درک دلیل مسائل و حوادث باشد.

ورجیل- شاعر یونانی

70 قبل از میلاد

*************************************************************

*  کار، موجب دور شدن سه شیطان بزرگ می‌شود: بی‌حوصلگی، گناه و فقر.

ولتر- نویسنده و فیلسوف فرانسوی

قرن هجدهم

برگزیده از تبیان


نظر

عقل را با عشق آمد روبرو

باز شد در بینشان این گفتگو

عقل گفتا من زتو والاترم

من زتو بالاترم والاترم

گر نباشد عقل ره گم میشود

از کژی مردم چو کژدم می شود

چشمه های علم و حکمت از من است

راه توفیق سعادت از من است

نوح راه بندگی از من گرفت

خضر آب زندگی از من گرفت

من به لقمان درس حکمت داده ام

من به یوسف تاج عزت داده ام

گر نباشد عقل یک عاقل مجو

هر کی بی عقل است انسانش مگو

عشق آمد بی محابا در سخن

گفت نتوانی شوی همراه من

راه من راهیست بی پایان و سخت

لب فرو بر بند نه بر بند رخت

من در این عالم قضایا دیده ام

خود عجائب ماجراها دیده ام

عقل آدم که بر او کردی مدد

گندمی او را زجنت دور کرد

آدمی عشق خدا گر داشتی

کی به دندان گندمی بر داشتی

عشق نشناسد هراس و بیم را

عشق پرورده است ابراهیم را

با خلیل الله  عشق ان می کند

عشق آتش را گلستان می کند

نوح حرف عشق با دل می زند

زان سبب لنگر به ساحل می زند

از ازل با عشق بازان بوده ام

با همه تاریخ سازان بوده ام

عشق گر اندر دل لیلا نبود

او زهاجر برتر و بالا نبود

عشق انسان را فدایی می کند

عشق مکتب را خدایی می کند

عشق پیکر می دهد سر می دهد

عشق یک شش ماهه اصغر می دهد

عقل می گفتا حسینا کند رو

عشق می گفتا حسینا تند رو

عقل گفتا این سه ساله دخترت

عشق گفتا رو به سوی داورت

عقل گفتا پیش پایت آتش است

عشق گفتاهر چه پیش آید خوش است

عشق را با عقل سنجیدن خطاست

عقل چون بی عشق باشد بی خداست


نظر

حضرت فاطمه علیهاالسلام

 حضرت فاطمه علیهاالسلام هر چند مقام برترى دارد، ولى او نیز همانند دیگران این مسیر را مى‏پیماید و پس از عالم برزخ به محشر مى‏آید و در پیشگاه خداوند، مقام او بر دیگران ثابت مى‏شود.

حضرت على علیه‏السلام مى‏فرمایند: روزى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله براى دیدار فاطمه علیهاالسلام به خانه‏ ما آمد، ولى دخترش را بسیار محزون دید. از او پرسید چرا این گونه غمگینى؟ در جواب گفت: پدر جان! به یاد عالم محشر افتادم که مردم در آن حال عریان خواهند بود. (ذکرت المحشر و وقوف الناس عراه...)

رسول گرامى فرمودند: نگران مباش، پس از آن که من، على و ابراهیم خلیل علیه‏السلام سر از قبر برمى‏داریم آنگاه خداوند جبرئیل را با هفتاد هزار ملک به سراغ تو مى‏فرستند، سپس اسرافیل در حالى که با سه پارچه زیبا از نور در اختیار دارد، کنار تو مى‏آید و تو را از قبر بیرون مى‏نماید، در حالى که بدنت پوشیده است...

آنگاه با عزت و احترام بى‏نظیر هفتاد هزار فرشته تسبیح گویان تو را وارد محشر مى‏کنند و به همین تعداد حوریان بهشتى به استقبالت مى‏آیند. در این هنگام مریم (دختر عمران)، خدیجه (دختر خویلد)، حوا (زن آدم)، آسیه، (دختر مزاحم) هر کدام با صفوف ملائکه اطراف تو را مى‏گیرند و تو را بر روى منبرى از نور مى‏نشانند. در این هنگام جبرئیل به حضور تو مى‏رسد و مى‏گوید: هر حاجتى دارى بگو و تو مى‏گویى: خدایا! حسن و حسینم را مى‏خواهم.

در آن ساعت حسینت را مى‏بینى که با بدن خون آلود به محشر مى‏آید و از خدا مى‏خواهد که قاتلان وى را به کیفر رساند، بلافاصله خداوند به خشم آمده و از خشم او ملائکه نیز به خشم آیند و شعله‏هاى جهنم زبانه مى‏کشد و قاتلان حسین و دشمنان او بر درون آتش افکنده مى‏شوند.

 

منبع:

بحارالانوار، ج 43، ص 226- 225 با تلخیص..تبیان


نظر

ای پیک راستان خبر یار ما بگو
احوال گل به بلبل دستان سرا بگو

ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو

برهم چو می‌زد آن سر زلفین مشکبار
با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو

هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست
گو این سخن معاینه در چشم ما بگو

آن کس که منع ما ز خرابات می‌کند
گو در حضور پیر من این ماجرا بگو

گر دیگرت بر آن در دولت گذر بود
بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو

هر چند ما بدیم تو ما را بدان مگیر
شاهانه ماجرای گناه گدا بگو

بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان
با این گدا حکایت آن پادشا بگو

جان‌ها ز دام زلف چو بر خاک می‌فشاند
بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو

جان پرور است قصه ارباب معرفت
رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو

حافظ گرت به مجلس او راه می‌دهند
می نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو

................................................

««  جواب   »»
درد عشقی کشیده‌ام که مپرس
زهر هجری چشیده‌ام که مپرس

گشته‌ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده‌ام که مپرس

آن چنان در هوای خاک درش
می‌رود آب دیده‌ام که مپرس

من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده‌ام که مپرس

سوی من لب چه می‌گزی که مگوی
لب لعلی گزیده‌ام که مپرس

بی تو در کلبه گدایی خویش
رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس

همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیده‌ام که مپرس


نظر

رایحه ظهور

مهدی (عج)

سلام بر مهدی! بر عدالت گستر عالم! برخورشید آفتاب آفرین و ذخیره خدا بر روی زمین!

سلام بر او که نامش مفتاح فتوح است و یادش معراج قلوب! مِهرش کلید گنج مقصود است و قهرش جحیم خشم معبود!

مولا!

می خواهم حدیث پریشانی دل را بنگارم اما سیلابه های اشک امان از کفم ربوده است.

می خواهم حکایت جنون آمیز دلدادگیم را واگویم ولی گره های بغض گلویم را فشرده است.

می خواهم منتظر بمانم و بارانتظار را همچنان بر دوش کشم اما چه کنم که سنگینی این  بار پشتم را خمیده است.

ای رحمت عالمیان! و ای تتمه دور زمان!

دیگر بس است این سوز طاقت سوز هجران.

جانا! تا به کی در پشت پنجره انتظار رؤیای آمدنت را به نظاره بنشینیم؟

آیا نه وقت آن رسیده که نقاب از چهره برگیری و بازار حسن فروشان جهان را به یکباره رونق ببری؟!

هزار و اندیست که چشم به راهان قدومت، بر لب فغان دارند و بر جگر خراش.

هزارواندیست که دلهای منتظران، در تمنای وصالت، در بساط آه می پرورند ودر سینه داغ.

عمری است که در کوچه سارانتظارسرگردان وحیرانیم. دیری است که در کویرستان غیبت عطشان و بی قراریم. چه می شود اگرشب سرد و فسرده فراق را به صبح دل انگیز وصال آذین بندی؟

چگونه است که این همه طلب و تمنا گره از کارفرو بسته ما نمی گشاید؟ بگو چه چاره کنیم؟

آری!

... اینک همسفر با قافله منتظران دست انابت به امید اجابت به درگاه حق جل و علا برمی داریم و خدای را به تضرع و زاری می خوانیم که:

بار الها!

تتمه ظهور دولت حجتت را به لطف و کرمت بر ما ببخش!

تبیان