پيام
+
گفتم: «لعنت بر شيطان»! لبخند زد.
پرسيدم: «چرا مي خندي»؟
پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام مي گيرد»
پرسيدم: «مگر چه كرده ام»؟
گفت: «مرا لعنت مي كني در حالي كه هيچ بدي در حق تو نكرده ام»
با تعجب پرسيدم: «پس چرا زمين مي خورم»؟
«جواب داد: «نفس تو مانند اسبي است كه آن را رام نكرده اي. نفس تو هنوز وحشي است؛ تو را زمين مي زند.»
پرسيدم: «پس تو چه كاره اي»؟
پاسخ داد: «هر وقت سواري آموختي، براي رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواري بياموز. در ضمن اين قدر مرا لعنت نكن»!
گفتم: «پس حداقل به من بگو چگونه اسب نفسم را رام كنم»؟
در حاليكه دور مي شد گفت: «من پيامبر نيستم جوان» ...! ادامه...
پرسيدم: «چرا مي خندي»؟
پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام مي گيرد»
پرسيدم: «مگر چه كرده ام»؟
گفت: «مرا لعنت مي كني در حالي كه هيچ بدي در حق تو نكرده ام»
با تعجب پرسيدم: «پس چرا زمين مي خورم»؟
«جواب داد: «نفس تو مانند اسبي است كه آن را رام نكرده اي. نفس تو هنوز وحشي است؛ تو را زمين مي زند.»
پرسيدم: «پس تو چه كاره اي»؟
پاسخ داد: «هر وقت سواري آموختي، براي رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواري بياموز. در ضمن اين قدر مرا لعنت نكن»!
گفتم: «پس حداقل به من بگو چگونه اسب نفسم را رام كنم»؟
در حاليكه دور مي شد گفت: «من پيامبر نيستم جوان» ...! ادامه...
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید