خدایا . خدایا .... ده مو هیچ نیگوم.اگر مرا به آتش بکشی به آنها که درآتش هستند خواهم گفت که من عاشق او بوده ام واو را دوست داشته ام انها را از عشقم آگاه خواهم ساخت. گویی آسمان به زمین امده است.آسمان به زمین امده است! نه !زمینیان گویی به آسمان دست یافته اند.وفرشتگان دست آنان را گرفته اند. ما ... نه ... من بیچاره جا مانده ام از زمین...جا مانده ام از اسمان..جا مانده ام از خود .خدا می داند جاماندام در این شب و در همه ان شب ها.چه بسا تقدیر است که این شکل رقم بخورد تمام بی قراری های من.به قول شاعرآن روز ها شاد بودم که می گذشت. شاد! هیچ دغدغه ای نبود مثل باز باران با ترانه.مثل بابا آب مثل انار مثل هیچ.اما آنقدر بی قرارم وگرفته ام از روزگار که گویی در این شب بزرگ منم جزء مسافران آسمانم!خدایا برسان شهادت را که از بیهوده مردن بیزارم.خدایا تعجیل بفرما در ظهورش.کاش به ان روز ها باز می گشتم که نامید نیستمو در این دلتنگی بازار و خفته ماندن همه.همه.من تو او....(چشم مخمور تورا حاجت می نوشی نیست سرمه چشم کم از داروی بی هوشی نیست دردسر تا نکشی صاحب از این بی خبران گوشه ای امن تراز خلوت خاموشی نیست )چه بسا در این شب قدر تقدیر بگونه ای رقم بخورد یا من یا بقیه یا همه یا هیچ هیچ هیچیک از خواب زندگی بیدار نشوند.( مپوش چشم ز رخسار همچو جنت دوست که نور چشم فزاید صفای طلهت دوست. از آن به خاک برآور نموده ام خود را که خاکسار نواز است ابر رحمت دوست )خدایا بارش آسمان چهار فصل هیچ دلی را آرام نمی کند بارش دلها را برسان !یا حق