خسته ام توان ایستادنم نیست زانو هایم بریده اند.(ضرب المثل : پازن تیر خردیم زونی نیارم )گمشده ام در این دنیای خیالی.توان ماندن ندارم .دوست دارم بروم. نمیدانم کجا.اما باز احساس دلتنگی تنهایم نمیگذارد.لحظه هایم با گناه آمیخته است.توان دل کندن را ندارم شیطان به من می خندد.خود را دوست من میداند من از او بیزارم رهایم نمیکند باید چاره ای بیندیشم.صدای باد حس عجیبی دارد اگر به دل باشد دعایم می گیرد.رنگهارو به اتمام است نقاش امیدوار است فردا تمام شود اما باز من گمان نمیبرم سکوت باد فراگیر است تلاشم به رفتن است اما باز احساس خستگی ، چهار فصل ابریست امیدوارم باران ببارد .یا حق